به کجا چنین شتابان!!
1. شکلات بانو به خانه برگشت
2. دو شب پیش خاله اینا اومده بودن خونمون.. پسر خاله 2.5 سالشه، به آجیم می گفت این کیه که اومده خونتون!!! منو نمی شناخت
3. این روزا بیشتر از همیشه از شلوغی بازار بیزارم!!! خانه نشین شده ام!!!
4. پنج شنبه چهلم بابابزرگمه سال تحویلم خونه بابا بزرگم می مونیم.
5. اینم بگم تا یادم نرفته!!! چند روز از کوچه دانشکده داشتم می اومدم سمت خیابون که یه پسر 10-12 ساله با دوچرخه هم مسیرم بود.
گفتش شما اینجا درس می خونید؟ گفتم اره.
گفتش درس چی می خونید؟ گفتم دانشگاه.
گفتش سخته؟ گفتم هی.
گفتش امتحانات ما هم سخته. پرسیدم کلاس چندمی؟ گفت ششم.
بعد رسیدیم سر خیابون و من خداحافظی کردم.
چند مین دیگه دوباره دیدمش پایین همون خیابون.. گفت اِ دوباره همو دیدیم. منم یه لبخند تحویلش دادم. گفت یه چی بگم ناراحت نمی شی؟ گفتم بگو.. گفت با من رفیق می شی!!!! گفتم برو بچه!!! من اگه ازدواج کرده بودم الان بچه ام هم سن و سال تو بود
گفتش مگه چند سالته!!! گفتم حالا هر چند... برو بشین سر درس و مشقت...
بعدشم راهمو کج کردم رفتم....
ما داریم کجا میریم!!! خداییش این بچه ها بزرگ بشن چی میشن... کاش یه قانونی بود که تا پدر مادرا صلاحیت ندارن بهشون اجازه نمی داد بچه دار شن بعضی از پدر مادرا پشت هم بچه پس می ندازن.. قبل ترا بچه هاشون تو کوچه خیابون بزرگ می شدن و جدیدا هم پشت ماهواره!!!
بدتر از همه اینه که خود پدر مادر ها خوشحالن بچه هاش دارن اینجوری رشد میکنن... من همش فکر میکنم چند سال بعد که اینا به جایی برسن که تصمیمای مهم بیفته روی دوششون چیکار میخوان بکنن؟ یعنی از پسش برمیان!؟! الله اعلم...
كار دست پدر مادرا نيست محيطي هست كه خودمون داريم ميسازيم با ديدن فيلمها با شنيدن كلامها و با خوندن و ديدن متنها و تصاوير
سلام عزیزم چقدر خوبه که هفت روزه اول عید هم دهه ی فاطمیه اس و دلتون نمیگیره یعنی منظورم هیچی دارم چرت میگم چقدر خنده داره نمیشناست [قهقهه] عجب دوره ی خرابی شده هدا مرگم بده فردا روز کنجد من قرار با کی دوس بشه
ولی واقعا" گاهی همه ی تقصیرا به گردن پدر و مادرا نیست ...
والا حق داره ما هم اگه یه مدت نیای یادمون میره [گاوچران] حافظه درست حسابی که نداریم
شانس اورد بچه بود و گرنه شکلات بانو هیچ وقت این جوری بر خورد نمی کنه با پیشنهاداتش[خنده] بدون حرص در اوردن راضی نمیشه [نیشخند]
ربط به ماهواره نداره[نیشخند] همه عادت کردن به کار دیمی کردن[نیشخند] یعنی یه چیز بریز تو زمین یکم اب و غذا.خودش بزرگ میشه و وقت درو می شه [نیشخند]حالا اینکه این محصول چه کیفتی داره توجه نمی کنن[نیشخند]
[تعجب]
اون وقت من یه پسر یه سال ازم کوچیکتر باشه میگم دیگه کوچکتره هیچی حالیش نیست و به من به چشم خواهری نگاه میکنه [نیشخند] عجب دوره زمونه اییییییییی شده هااااااااااااا، اوه اوه